معنی فریم و قاب
حل جدول
لغت نامه دهخدا
فریم. [ف ِ] (اِخ) جایی در جبال دیلم در یک منزلی ساریه که شهر استواری است. (از معجم البلدان). نام یکی از دهستانهای بخش دودانگه ٔ شهرستان ساری است. دشت وسیعی است که طول آن 15 و عرض آن سه تا شش هزارگز است. از رودخانه های شیرین رود، عروس و داماد، اشک و چشمه های متعدد مشروب میشود. محصول عمده ٔ بخش برنج و غله است. این بخش 33 آبادی و 4800 تن سکنه دارد. قرای مهم آن عبارتند از: رستکت بالا، گرچا، کرسب، شل دره و اودره. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
قاب
قاب. (ترکی، اِ) خوان طعام و در مصطلحات نوشته که قاب لفظ ترکی است. (بهار عجم). به معنی آوند و ظرف و چون طبق ظرف طعام است آن را قاب نیز گویند. (آنندراج). ظرف بزرگ بی دیواره از مس یا چینی و غیره برای پلو و مانند آن. در ترکی به معنی مطلق ظرف و در فارسی دوری بزرگ کوچکتر ازلنگری. شاید از ترکی به معنی ظرف و شاید از عربی قعب آمده باشد به معنی دوریهای چینی بزرگ:
گنبد زرین بود در صحن کاشی کاریش
همچو سرپوش طلا بر قاب چینی آشکار.
محمد سعید اشرف.
|| غلاف پاره ای اشیاء کوچک.
- قاب عینک:
بخت قاب عینک و آئینه دارد خانه ام
غیر روشن دل ندارد راه در کاشانه ام.
تأثیر.
- قاب مصحف:
تا شد نقاب رویش همرنگ قاب مصحف
تفسیرگشت بی تاب از پیچ و تاب مصحف.
ملاطغرا.
ترکیب های دیگر:
- قاب آینه. قاب بال. قاب ترازو. قاب دستمال. قاب ساز. قاب سازی. قاب ساعت. قاب شانه. قاب شور. قاب عکس. قاب قرآن. قاب قلمدان. قاب کردن. قاب کوب. قاب و قدح.
|| استخوان آرنج و اشتالنگ و پاشنه. استخوان کوچکی که بدان قمار بازی میکنند. (ناظم الاطباء). استخوانی خرد در پاچه ٔ گوسفند و غیره. محرف کعب عرب است. (آنندراج). عاشق. استخوان برآمده ٔ درغوزک پا و غوزک دست انسان. بژول. پژول. بجول. بُجُل.
ترکیب ها:
- قاب انداز. قاب باز. قاب بازی. قابخانه. قاب قمار. قاب قمارخانه.
|| چهارچوب. آسمانه بنائی از درون سوی که از چوب کنند.
قاب. (ع اِ) اندازه. مقدار. (مهذب الاسماء) (غیاث) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || مابین قبضه ٔ کمان و خانه ٔ کمان. (غیاث). میان قبضه و گوشه ٔ کمان. (منتهی الارب). خانه ٔ کمان. (دهار).
- قاب قوسین.
قاب. [قاب ب] (ع اِ) سیم (سوّم) سال. (مهذب الاسماء). دو سال بعداز سال جاری. || سال آینده. (آنندراج).
اصفهبد فریم
اصفهبد فریم. [اِ ف َ ب َ / ب ُ دِ ف ِرْ ری] (اِخ) اصفهبد پریم. رجوع به اصفهبد رستم بن شهریاربن شروین، و ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 385 و 383 شود.
اصطلاحات سینمایی
به هرقاب یا کادرفیلم یک فریم می گویند. درواقع هرفریم یک عکس است ودرحرکت پیوسته ی نوار فیلم دردیدگاه نمایش، توهم حرکت ایجاد می شود.
فرهنگ معین
دسته ای از بیت ها و بایت ها که برای انتقال در قالبی مشخص جمع شوند، قابک. (فره)، قاب عینک، هر قطعه از تصاویر فیلم یا اسلاید. [خوانش: (فِ رِ) [انگ.] (اِ.)]
گویش مازندرانی
معرب پریم
فرهنگ فارسی هوشیار
انگلیسی (قاب چهار گوش) چهار چوب خانیک
فرهنگ عمید
چهارچوبهای از جنس فلز، پلاستیک، یا چوب که عکس، نقاشی، آیینه، و مانند آنها را برای حفظ یا تزئین درون آن قرار میدهند: قاب عکس، قاب آیینه،
جعبه یا محفظهای برای نگهداری یا حمل چیزی: قاب عینک،
بشقاب بزرگ لبتخت،
جام،
فرهنگ فارسی آزاد
قاب، مقدار-اندازه-نیمه ای از کمان که از مرکز تازِه باشد- کنایه از فاصله کم و نزدیک است،
معادل ابجد
439